هر روز با مثنوی
روزی روزگاری ی ماری از مارگیری ید و شادان از اینکه چیز گران بهایی یده فرار کرد،که ناگهان مار از قفس بیرون جست و را گزدید و همان لحظه جانش درآمد.مارگیر که از یده شدن مار غمگین بود و دعا می کرد که مار را پیدا کند که مار را از او پس بگیرد،پس مارگیر به راه افتاد و چیزی نگذشت که مارگیر را بی جان یافت و خدا را شکر کرد که یده شدن مار سبب این شده که حفاظ جانش شود و خوشحال بود که دعایش مستجاب نشده و چه بسیار دعاهایی که موجب ضرر و زیان ما می شود:
کی از مارگیری مار بُرد ز ابلهی آن را غنیمت می شمرد
وارهید آن مارگیر از زخمِ مار مار کُشت آن ِ او را زار زار
مارگیرش دید،پس بشناختش. گفت از جان مارِ من پرداختش
در دعا می خواستی جانم ازو. کِش بیابم،مار بستانم ازو
شُکر حق را کان دعا مردود شد. من زیان پنداشتم،آن سود شد
بس دعاها کان زیانست و هلاک وز کرم می نشنود یزدانِ پاک
مثنوی مولوی،دفتر دوم
درباره این سایت